کو دلی کانده کسارم بود و بس


کو دلی کانده کسارم بود و بس

از جهان زو بوده ام خشنود و بس
از جهان زو بوده ام خشنود و بس
مرغ دیدی کو رباید دانه را
مرغ دیدی کو رباید دانه را
محنت این دل هم چنان بربود و بس
محنت این دل هم چنان بربود و بس
من ز چرخ آبگون نان خواستم
من ز چرخ آبگون نان خواستم
او جگر اجری من فرمود و بس
او جگر اجری من فرمود و بس
چرخ بر من عید کرد و هر مهم
چرخ بر من عید کرد و هر مهم
ماه نوصاع تهی بنمود و بس
ماه نوصاع تهی بنمود و بس
من زکات استان او در قحط سال
من زکات استان او در قحط سال
هم بصاعی باد می پیمود و بس
هم بصاعی باد می پیمود و بس
ز آتش دولت چو در شب ز اختران
ز آتش دولت چو در شب ز اختران
گرمیی نادیده دیدم، دود و بس
گرمیی نادیده دیدم، دود و بس
مایهٔ سلوت به غربت شد ز دست
مایهٔ سلوت به غربت شد ز دست
دل زیان افتاد و محنت سود و بس
دل زیان افتاد و محنت سود و بس
تا به تبریزم دو چیزم حاصل است
تا به تبریزم دو چیزم حاصل است
نیم نان و آب مهران رود و بس
نیم نان و آب مهران رود و بس
زیر خاک آساید آن کز تخم ماست
زیر خاک آساید آن کز تخم ماست
تخم هم در زیر خاک آسود و بس
تخم هم در زیر خاک آسود و بس
چون بروید تخم محنت ها کشد
چون بروید تخم محنت ها کشد
محنت داسش که سر بدرود و بس
محنت داسش که سر بدرود و بس
آتش از دست فلک سودم به دست
آتش از دست فلک سودم به دست
کو به پای غم چو خاکم سود و بس
کو به پای غم چو خاکم سود و بس
عودی خاک آتشین اطلس کنم
عودی خاک آتشین اطلس کنم
ز آب خونین کاین مژه پالود و بس
ز آب خونین کاین مژه پالود و بس
گر چه غم فرسودهٔ دوران بدم
گر چه غم فرسودهٔ دوران بدم
مرگ عز الدین مرا فرسود و بس
مرگ عز الدین مرا فرسود و بس
بر سر خاکش خجل بنشست چرخ
بر سر خاکش خجل بنشست چرخ
نیم رو خاکی و خون آلود و بس
نیم رو خاکی و خون آلود و بس
مه به اشک از خاک راه کهکشان
مه به اشک از خاک راه کهکشان
گل گرفت و خاک او اندود وبس
گل گرفت و خاک او اندود وبس
گفتم ای چرخ این چنین چون کرده ای
گفتم ای چرخ این چنین چون کرده ای
پس به خون ما توئی ماخوذ و بس
پس به خون ما توئی ماخوذ و بس
هم ز عذر خود تظلم کرد چرخ
هم ز عذر خود تظلم کرد چرخ
کان تظلم گوش من بشنود و بس
کان تظلم گوش من بشنود و بس
بر لباس دین طراز شرع را
بر لباس دین طراز شرع را
لفظ و کلکش بود تار و پود و بس
لفظ و کلکش بود تار و پود و بس
مهدی دین بود لیکن چون مسیح
مهدی دین بود لیکن چون مسیح
بر دل بیمارم او بخشود و بس
بر دل بیمارم او بخشود و بس
جاه و جانی بس به تمکین و حضور
جاه و جانی بس به تمکین و حضور
بر تن و جان من او افزود و بس
بر تن و جان من او افزود و بس
گر چه در تبریز دارم دوستان
گر چه در تبریز دارم دوستان
دوستی جانی مرا او بود و بس
دوستی جانی مرا او بود و بس
بعد از او در خاک تبریزم چکار
بعد از او در خاک تبریزم چکار
کابروی کار من او بود و بس
کابروی کار من او بود و بس